
زخم ها دارم
زخم هایی کهنه
از آدم هایی که نزدیک ترین بوده اند
و همه ی بودن هایم ، محوِ بودنشان بود
در راهی که هراس از پایانش نداشتم
نشنیدم
...نگفتم
جز آنکه باید بر زبان جاری می ساختم
اکنون مانده ام در راهی که نیمه راهی بیش نیست
با دست هایی بی نمک
و حنجره ای گرفته
سیمایی غبار اندود
و قلبی تکه تکه
چه می توان گفت
و چه می شود نوشت ؟
جز بیابان تا بیابان سکوت
در مسیرِ خاطره هایی که اشک می آفرینند
|